چاردیواری من



از اینجا که من مینویسم ماه است
آخرین مه و نزدیک ترین ماه
حال ماه من خوب نیست
مگر میشود آسمانرا
هان
تو بگو مگر میشود
دل به آبیّش بزنی
به همه عشق را نشان بدهی
وین چنین جان به جان به جان بزنی
لیاس های حتی غمگین مایوسانه و شه آستین هایشان را به دست رخت می سپارند
تو
هنوز هم هستی
هرچند
با بی محنتیت زندگیم را به لجن کشیدی به قولی
او می آید 
و و میرود
او میمیرد
او می ماند که زنده است ولی مرده
من می مانم که میمیرم ولی زنده ام
برای حال آسمان هم که شده
برای همیشه کوله بارت را از خاطر من ببند
سال نو مبارک

پیش نوشت: امروز که وبلاگم را باز کردم متوجه شدم که اولین مطلبم را اینجا 25 تیرماه 97 بارگذاری کردم. اما من همیشه فکر میکردم اولین مطلبم مربوط به مرداد ماه است. پس امروز ناگزیر یک ماه از اولین سالروزی چاردیواری من میگذرد.

سیزده ماه پیش درست در همین ساعات

ادامه مطلب


بیش نوشت : تقریبن چهل روز پیش بود که با خواندن

 کارت ملی | اسنپ| خطر داشته های ناچیز آقا معلم "که ازین به بعد اینجا هم اساعه ادب میکنم و محمدرضا صداش میزنم" من هم دفترچه کوچیکی رو از کتابخانه

استادم کش رفتم و در اون ذهن مشغولی ها یا چیز هایی رو که میدیدم و میخواستم دربارشون بنویسم رو یادداشت کنم تا اینجوری چشمم مصداق های اون رو بهتر ببینه و ذهنم رویداد هارو سودهی شده حلاجی کنه و در نهایت کمی آروم بگیرم . الان آخرین ساعت تابستونه و من هم به همین مناسبت تصمیم گرفتم موضوع صفحه اولم رو برای نوشتن انتخاب کنم. جایی که نوشته "من و پدرم"

ادامه مطلب


شبی دیگر ست. ساعت ها در عین هیچ نکردن به هر آنچه گذشته فکر می کنم. آنچه نباید اتفاق بیافتد باز اتفاق می افتد. شاید اصلن نباید به گذشته فکر کنم. شاید باید سراغش را در دوباره خواب دیروزم بگیرم. شاید باید ریشه ای تر به ماجرا نگاه کنم. شاید باید درس حمایت اجتماعی را جدی تر بگیرم. شاید باید به کل خودم را انکار کنم. این شاید ها اما یک به یک کنار می روند چرا که تنها چیزی که از من بر می آید نوشتن است. نوشتن و نوشتن و نوشتن.

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها